کد مطلب:313425 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

جوانمردی اباالفضل در جنگ تن به تن
مردی به نام «عبدالله بن عقبه ی غنوی» پای به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت اباالفضل به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفی خود، به وی فرمود: ای مرد جنگی از مبارزه با من صرفنظر كن، زیرا تو كه به میدان آمدی نمی دانستی با من روبرو خواهی شد... حال به جهت احسانی كه پدرم بر پدرت نموده میدان را ترك نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نكرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حركت آورد و شمشیر را كشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طوری وانمود كرد كه ضربه ای هم به شست وی رسیده است، به حدی كه صدای هلهله ی دشمن بلند شد، و مجددا فرمود: میدان را ترك كن، به سبب آنكه پدرانمان با هم نمكی خورده اند.

آن مردمی خواست میدان را ترك كند، لكن چون در نزد سلحشوران خجل می شد از این كار دست باز داشت. لذا دفعه ی دوم باز اسبها را به حركت درآوردند و اباالفضل علیه السلام شمشیری بر ركاب او زد كه صدایش را همه شنیدند ولی عبدالله مجروح نشد. آخر الأمر عبدالله، كه خود را در مقابل حضرت عباس علیه السلام ناتوان دید، با آنكه از



[ صفحه 170]



شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس علیه السلام نیز در عین حال می توانست او را تعقیب كند و از پشت او را بكشد، لكن نقشه را طوری چید كه او جان سالم بدر برد.

مبارز دیگری كه نامش «صفوان بن ابطح» بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ حضرت ابوالفضل علیه السلام آمد. او كه در سنگ اندازی و نیزه زنی مهارت بسیار داشت، رجز خواند و همین كه بنا به حمله شد او دست به خرجین خود برد و سنگ بزرگی را برآورده و حواله به صورت اباالفضل علیه السلام كرد، حضرت خم شد و سنگ از بالای سرش بر زمین افتاد. سپس شمشیر را حواله ی دست صفوان نمود و در نتیجه دست او بریده و آویزان گردید و از آن خون می ریخت. دوباره اسبها را به حركت درآوردند. این بار او با نیزه ی محكمی كه در دست داشت حمله كرد، و حضرت عباس علیه السلام با شمشیر نیزه ی او را از كمر به نیم نمود. صفوان دیگر قدرت جنگیدن نداشت. از طرفی دست راست از كار افتاده و با دست چپ آن چاپكی را نداشت و از طرفی خون از بدنش می رفت و ضعف او را گرفته بود. با این حال مجددا آماده ی مبارزه شد. اباالفضل علیه السلام فرمود: ای مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر كن تا دستت را معالجه نماید. اما او روی برگشت نداشت و اصرار می ورزید مرا به قتل برسان! جوانمردی عباس اجازه نمی داد كسی را كه دیگر نمی توانست بجنگد بكشد، لذا او را رها كرد و به انبوه لشگر حمله ور شد كه در این حمله به قولی 520 نفر را كشت. [1] .


[1] همياران حضرت اباعبدالله الحسين سرور آزادگان عليه السلام: صفحه ي 30 - 24، از مؤلف محترم احمد سياح.